مطمئن باش کسی از نکته ی ابهـام جغرافیایی که اینک در مدار گنگ و نامربوطش دست وپا میزنی پرس و جو نمیکند. اینجا عریان تر از واژه ی #حرمت کلمه ای یافت نمیشود! حال، تو پیراهنت را بیرقی برافراشته ساز، بهر تماشا. به موازات شرف و آبرویی که فرجام عمری رعایت #خطوط_قرمز بوده است ناعادلانه مکافات میشوی و تنها تلنگر وارده بر جماعت به ظاهر بیدار، انگشت حیرتی ست برروی لب! اینجا تمام قورباغه ها ابوعطا میخوانند و مرداب ها هرگز سواد موسیقی نداشته اند.
اشتراک گذاری در تلگرام
نه من و نه شاخه ی آن بلوط قصه های دور خبر از سیاهی برزخی که خورشیدرا از ما گرفته نداریـم. حساب کن از پشت سالهای رفته از پستوی این چرخ کهنه و وارفته ما نیز رفته ایم وزمانه عوض گشته و اینک جهانی دوباره تولد یافته، خبرسازترین حادثه در یکروز آفتابی پدیده ی قرنی ست که روزگاری ازسیاره ی ما زندگی را برده بود! حس خاموش و بدی عرصه را تنگ و تنگ تر کرده بود و انتحار بلندی های دیشب دیواری کوتاه تر از ما نداشت.
اشتراک گذاری در تلگرام
انبوه عکسهای بی جان تماشایش لطفی ندارد وقتی افسردگی، بی رحمانه بـر دماغ واعصاب، سلطنتش راپیاده میکند و اتفاقی مدام بر دخمه ی تار و طاق شکسته میکوبد؛ این شانه اگر بار سنگین غمش اندکی خالی شود دوز قرص اعصاب فلانی پائین میرود. انتظار ویرانگری نصیب روزگار آشفته ات بوده ، اینکه بخواهی آدمهـا شبیـه آرزوهای تو باشـند رویای غریبی ست عصری که نشانی از آدمیت پیدا نیست تداوم چنین عبارتی دمیدن روح در کالبد مالیخولیای عاطفی ست، مقرر کن نقطه ی پایانی براین سطر بی صفا.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت